زنگ آمدن ها و رفتن ها…- نویسنده مژگان نظری (معاون اجرایی مدرسه ی فرهنگ)- 16 مهر ماه 1397
یادم است چند سال قبل فقط یک روز یا دو روز می آمدم مدرسه اما زنگ که میخورد از بین همکاران، من نخستین کسی بودم که بدو بدو میرفتم و زنگ را قطع میکردم، صدای آن زنگ روی اعصاب بود، همیشه هم غر میزدم که صدای آن زنگ را قطع کنید. اما خب هر زنگی صدایی دارد، از دوران مدرسه ی خودم به ویژه دوران دبیرستان فقط زنگ های رفتن را دوست داشتم هنگامی که زنگ مدرسه و پایان به صدا در می آمد دلم میخواست زودتر مدرسه را ترک کنم. آنقدر جو مدرسه بین بچه ها و ناظم ها و معلمان بد بود که بخاطر ندارم از آن دوران کسی از دوستانم خاطره ای خوب از مدرسه تعریف کرده باشد، نام ناظم ها و پرسنل مدرسه را بچه ها (اسرائیلی ها) گذاشته بودند.
حتی یک بار در روز ولنتاین که کیف بچه ها را گشتند و با کتک دخترانی را که کادو خریده بودند، از کلاس بیرون انداختند تمام بچه های کلاس هم صدا به ناظم بداخلاق و گرامی این واژه را هم آوایی کردند. بماند که بعدش چه شد…! از زنگ می گفتم؛ بعد از مدتی آقای موسوی برای اینکه صدایی ماندگار که تا سال ها با شنیدنش در جایی دیگر بچه ها بیاد مدرسه ی کوچک اما متفاوت شان بیفتند، رفتند و این زنگ را بعد از یک روز گشتن از بازار سید اسماعیل تهران خریدند. هر روز سر زنگ زدن بین بچه ها دعواست که چه کسی زنگ کلاس و خروج را بزند.
ناظم مهربان ما اما این فرصت را از بچه ها دریغ نکرده و اینکار را به آن ها سپرده. مطمئنم صدای این زنگ با خاطره ی خوش سال ها در ذهن بچه ها و همکاران خواهد ماند. زنگی که وقتی برای آمدن ها به صدا در می آید بسیار دل انگیز و برای رفتن ها حس دلتنگی به همراه دارد. آوای این زنگ تا سال ها بیادم خواهد ماند.