دستهای کوچک دعا- یکشنبه بیست و پنجم فروردین ۱۳۸۷
خدایا من از تو می خواهم که مادر و پدرم را برای من نگهداری و به آنها سلامتی بدهی. خدایا به مریضها شفا بده، زندانی ها را رها کن تا به خانه هایشان برگردند، چون بچه هایشان چشم به راه پدرهایشان هستند. خدایا از ته قلبم می خواهم که وطن عزیزمان افغانستان را آباد کنی تا بچه هایی که هیچ وقت رنگ خوشی و آرامی را ندیده اند خوشحال شوند و آنها هم مثل ما سال نو را با لباسهای نو، کفش های نو، دلی پر از امید شروع کنند. خدایا من از تو خواهش می کنم که فلسطین را هم از چنگال کافران نجات بدهی تا دیگر بچه ها را از بین نبرند. خدایا دعاهای ما را قبول رحمت خود قرار بده تا دیگر در ملک های مردم آواره نباشیم و به وطن برگردیم و به مدرسه اي که خودمان و پدرانمان ساخته باشند درس بخوانیم و آن قدر کوشش کنیم که وطن ستمدیده ی خود را با درس خواندن دوباره آباد کنیم. خدایا از تو می خواهم که آن قدر به من پول بدهی که اندازه نداشته باشد و من هم همه ی آن پول ها را به بچه های بی سرپرست و یتیم و پیرزنان و پیرمردان که در افغانستان محتاج یک تکه نان هستند ببرم و دعای خیر آنها را در بر بگیرم. من می دانم که خدا حرف های ما بچه ها را گوش می دهد. وطن عزیز ما را دوباره آباد می کند و شادی را به ما خواهد بخشید.
خاک تو را ای وطن یک چمن گل کنم
باغ بهار تو را لاله و سنبل کنم
نادیا هاشمی –صنف اول